هر چه میگذرد، بیشتر پی میبری که از #ادبیات هیچ نمیدانی!
برای مثال کلمهای که همهٔ عمر فکر میکردی بسیط است، درمییابی که مرّکب است و صورت کهنش هم این نبوده که امروز رایج است.
و بعد تازه باید دربارهٔ ریشهٔ اجزاء تشکیلدهندهٔ آن کلمه تحقیق عمیق بکنی و در انتها میبینی همین یک کلمه نیست و دهها و صدها کلمهٔ دیگر هم هست که تو فقط خیال میکردهای آنها را میشناختهای... .
منبع: علیرضا طاقدره (مترجم)
هنری #ثورو میگفت: «اگر یک جنتلمن قلم پایش بشکند با عصا ازخانه بیرون میرود، اما اگر فقط یک شکاف روی زانوی او بیفتد پا را از خانه بیرون نمیگذارد.»
#لباس و خرقه چنین اهمیتی دارد.
اینکه امروزه زانو را چاک میزنند، برخاسته از این گفتهٔ هنری دیوید ثورو نویسندهٔ بزرگ #ادبیات کلاسیک #آمریکا است... .»
در لحظاتی خاص، حالتی به من دست میدهد که انگار منتظر کسی یا چیزی هستم. مثلاً منتظر کسی تا بیاید یا اتفاقی که بیفتد. بیقرار میشوم، خوابم به هم میریزد، فکرم هزار راه میرود و در نهایت همچون شعلهای فروکش میکند. مدت زمان آن ممکن است از چند دقیقه تا چند ساعت متغیر باشد.
آنچه برایم لاینحل مانده و از درکش عاجزم این است که این حالت چرا و چگونه به من دست میدهد. آیا میتواند تنها مربوط به ترشح هورمونی در مغز باشد؟ یا چیزی دیگر و مهمتر دلیل آن است؟
#دلنوشته #خواب #ادبیات #سعیدتوکلی
گاهی واژهها از بیان احساسات آدمی عاجزند. دنبال هر کدامشان میروی آن چیزی نیست که به کارت بیاید. هرچه کلنجار میروی افکارت آشکار نمیشود. مثلاً همین حالا خواستم چیزی بنویسم که توامان خشم و امید و اضطراب و آسودگیام را به منصه ظهور بریاند، چیزی نیافتم!
بزرگترین انقلابهای ادبی با کوچکترین هنجارشکنیها آغاز میشود. جایی که شاعر یا نویسندهای از نُرم غالب عدول میکند؛ عنصری را پس و پیش میکند؛ قافیهای را جا میاندازد و...
سپس عناصر پیرامونی به هسته _که ایدئولوژی مسلط است_ هجوم میبرند و آن را به حاشیه میرانند.