از «حس قربانی بودن» فرار میکنم و از کسایی که اون رو مثل پرچم گرفتن بالا سرشون. شایدم نوشتهاند روی سپرشون.
مشکل اینه که وقتی کسی رو فقط در دنیای مجازی میشناسی، دیرتر سپر یا پرچمش رو میبینی و گاهی رفاقتی شکل گرفته، به باد میره.
پینوشت: این با اون نگاه برنده/بازنده خیلی فرق دارهها. من همچنان از کلمهٔ منحوس «لوزر» و نگاه پشتش بیزارم.
#افاضات
فصل زنبق گذشت و چیزی نگفتیم، شاید از آن روی که گلیست شخصی و در حیاط خانهی مردمان.
شقایق، که نوبت اوست، امّا به هر گوشه میروید و آنِ همگان است. غیرِ آنان که صلات ظهر بیرون شوند؛ که شقایق قیلولهی ظهرگاهی را از همگان دوستتر دارد.
اگه هر کسی، هر کاری که میکنه رو خوب و کامل انجام بده، دنیا جای بهتری میشه.
#افاضات
مشاهدهی مکرر میگه این مصداق اون حکم کلی، احتمالاً درسته که: «کسی که زیادی روی دروغگفتن حساسه، زیاد دروغ میگه.»
#اصول_و_احکام
#افاضات
ویدئوی که مسعود به اشتراک گذاشته بود رو دیدم. این به ذهنم رسید که ما نمیدونیم باید اول لینکهایی که توی توت گذاشته میشن رو ببینیم بعد متن توت رو بخونیم یا برعکس. :doh:
نانوشته: اگر متن توت قبل از لینک باشه، اول متن مربوطه رو بخونید بعد لینک رو ببینید.
اگر لینک قبل از متن باشه، اول متن رو بخونید و بعد لینک رو باز کنید.
#افاضات :chatterbox:
اگر مرتب موجودی بانکتون رو چک نمیکنید، جا داره یاد گذشته کرده، سجدهی شکر به جا بیارید.
#افاضات
رونوشت به خودم.
یه اصطلاحی هست میگن «امیده که آدم رو به خاک سیاه مینشونه».
Die Hoffnung macht einem fertig.
گاهی نمیشه امیدوار بود و دست رو دست گذاشت که معجزهای بشه وضعیت موجود بهتر بشه. باید پا شد و زد زیر میز.
یادم افتاد تنها کتاب «مشاوره» ای که خریدم تو زندگیم، مال خانوم جولیا کامرون بود. تا آخرش که نرفتم ولی تا وسطش خیلی قشنگ تو تمرینهاش یاد میداد چطور خودمون رو دوست داشته باشیم و زخمهامون رو لیس بزنیم. چه بسا دوباره شروعش کنم.
پ.ن. ۱: عطا که رو هر چیزی اسم میذاشت، اسم کتاب رو گذاشته بود خسرو.
۲. در پیاینکه یه فصل کتاب زبانم در مورد کتابهای مشاوره بود و من گمون میکردم خودم رو تا به حال از گزند این کتابها در امان نگهداشتهام.
۳. همچنان خاک بر سر همهی کتابهای تفکر مثبت.
تا جو انتخاباتی برقراره، اینم بگم که من خودم اهل تشبیه و تعمیم ام. منتها وضعیت حکومت ایران واقعا مصداق غده ی سرطانی نیست.
غده اگه واقعا بدخیم باشه یا بیماری در حد و اندازه های فعلی پیشرفته، دکترها گزینه ی درمان رو کاملا کنار میذارن و کمک میکنند کیفیت زندگی بیمار درین چار صباح باقیمانده، بهتر باشه.
جامعه ی انسانی ولی نمی میره، محکوم به فنا هم حتا نیست.
یه مثال دیگه استفاده کنید بهتره.
اینکه آدم زود بخوابه و سحرخیز باشه خیلی هم خوبه، منتها هر کسی نیاز به دوستانی داره که شبها دیر بخوابن و به موقع نیاز (گیرکرده در فرودگاه و بی ارتباط با شبکه ی جهانی اینترنت) برای آدم دنبال مرکز تست کرونای شبانهروزی بگردن.
گاهی بزرگترین کمک به بقیه اینه که نظرات مشعشعت رو برای خودت نگه داری.
من اگه قدرتی داشتم، تمام اینایی که دم از ژن خوب و تعادل در طبیعت و حذف سالمندان و معلولان جسمی میزنند رو دست جمعی به انتهای طبیعت تبعید میکردم که صبح تا شب الکی منابع طبیعی رو هدر ندن و وقتی مریض شدن، خوراک گرگها بشن و جامعه هم به تعادل نسبی برسه.
اوایل من هم از دیدن آدم های ناموفق، اشتباهات بزرگ تو پروژه ها، تبعيض، نقص در قوانین تو آلمان تعجب میکردم.
کم کم دیدم آدمیزاد هیچ جای دنیا به مدینه فاضله نرسیده، حتا نزدیک شده باشه هم دلیلی بر این نیست که مردمش خوشبخت و موفق باشن. مدینه ی فاضله جاییه که برای اشتباهات آدما، برای شکست هاشون، تدبیری هست. نه که هیچ اشتباه و شکست و زشتی ای درش نباشه.
#افاضات
مهاجران، گره از زلف یار باز کنید.... قبلش هم نرم کننده بزنید که راحت تر باز شه.
حالا که حرف عدالته، من با اوباما هم مشکل دارم که دستور اعدام طالبان رو اون سر دنیا امضا میکرد، بدون محاکمه، بدون حکم دادگاه عادل و مستقل و پهباد می فرستاد این سر دنیا بمب می نداخت رو سر به قول خودشون تروریست ها. (هر کی هم اون نزدیکی بود که از شانس بدش بود، لابد). هر چقدر هم کول و باحال باشه، بازم خاک بر سرش با این کارش.