در لحظاتی خاص، حالتی به من دست میدهد که انگار منتظر کسی یا چیزی هستم. مثلاً منتظر کسی تا بیاید یا اتفاقی که بیفتد. بیقرار میشوم، خوابم به هم میریزد، فکرم هزار راه میرود و در نهایت همچون شعلهای فروکش میکند. مدت زمان آن ممکن است از چند دقیقه تا چند ساعت متغیر باشد.
آنچه برایم لاینحل مانده و از درکش عاجزم این است که این حالت چرا و چگونه به من دست میدهد. آیا میتواند تنها مربوط به ترشح هورمونی در مغز باشد؟ یا چیزی دیگر و مهمتر دلیل آن است؟
#دلنوشته #خواب #ادبیات #سعیدتوکلی
گاهی واژهها از بیان احساسات آدمی عاجزند. دنبال هر کدامشان میروی آن چیزی نیست که به کارت بیاید. هرچه کلنجار میروی افکارت آشکار نمیشود. مثلاً همین حالا خواستم چیزی بنویسم که توامان خشم و امید و اضطراب و آسودگیام را به منصه ظهور بریاند، چیزی نیافتم!
به صورتم بزن، بیدارم کن. بگو خواب بودهام این همه سال، بگو خواب بودهام اما دیگر #کابوس تمام شد!
بزرگترین انقلابهای ادبی با کوچکترین هنجارشکنیها آغاز میشود. جایی که شاعر یا نویسندهای از نُرم غالب عدول میکند؛ عنصری را پس و پیش میکند؛ قافیهای را جا میاندازد و...
سپس عناصر پیرامونی به هسته _که ایدئولوژی مسلط است_ هجوم میبرند و آن را به حاشیه میرانند.
ای دل که در ظلام گرفتاری!
راهی به #آفتاب بجو از من...
#شعر #غزل #سعیدتوکلی#سعید_توکلی #آزادی
#آفتاب #شعر #غزل #سعیدتوکلی #آزادی