پشت دريا شهرى است
كه در آن وسعت خورشيد
به اندازه ى چشمان سحرخيزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنى اند
پشت درياها شهرى است !
قايقى بايد ساخت.....
Listen to ANDAKI SABR by Milad Derakhshani on #SoundCloud
https://on.soundcloud.com/JCnjg
و نپرسیم کجاییم،
بو کنیم اطلسی تازهٔ بیمارستان را.
و نپرسیم که فوارهٔ اقبال کجاست؟
و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است.
و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی، چه شبی داشتهاند.
پشت سر نیست فضایی زنده،
پشت سر مرغ نمیخواند.
پشت سر باد نمیآید.
پشت سر پنجرهٔ سبز صنوبر بسته است.
پشت سر روی همه فرفرهها خاک نشسته است.
پشت سر خستگی تاریخ است.
پشت سر خاطرهٔ موج به ساحل صدف سرد سکون میریزد.
#شعر #سهراب_سپهری #صدای_پای_آب
روی ادراک فضا، رنگ، صدا، پنجره گل نم بزنیم
آسمان را بنشانیم میان دو هجای «هستی»
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم
نام را باز ستانیم از ابر
از چنار، از پشه، از تابستان
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت
بدویم.
آنی بود درها وا شده بود
برگی نه. شاخی نه. باغ فنا پیدا شده بود
مرغان مکان خاموش. این خاموش. آن خاموش
خاموشی گویا شده بود
آن پهنه چه بود: با میشی. گرگی همپا شده بود
نقش صدا کم رنگ. نقش ندا کم رنگ پرده مگر تا شده بود
من رفته. ما بی ما شده بود
زیبایی تنهاشده بود
هر رودی. دریا.
هر بودی. بودا شده بود