وقتی رسیدیم کلن، با هم از قطار پیاده شدیم، دست دادیم و روز خوبی رو برای هم آرزو کردیم و رفتیم. به همین سادگی.
این روزها دارم آلبوم «سیگما» رو ازش گوش میکنم، به ویژه قطعهای به نام «بهمن». اون جاییش که میگه: «من: آنکه رفت و هیچ زمان برنگشت! من»
https://www.shahinnajafimusic.com/sigma
(۲ از ۲)
#واقعی #انزلی #شاهین_نجفی
تو دوران بچگی نمیشناختمش، ولی بعدها فهمیدم که فاصلهٔ خونهٔ مادری شاهین نجفی تو انزلی تا خونهٔ ما چندصد متر بیشتر نبود. بعدها یک بار که داشتم از گوتینگن (از دیدن احسان و الهام) برمیگشتم کُلن، توی قطار، خودش و همسرش رو دیدم که از برلین میاومدن. بعد از سلام و عرض ادب متقابل، گفتم «راستی، من بچهٔ امامزادهام!» چشماش چهارتا شد و با مکث و شک ازم پرسید «امامزادهٔ *انزلی*؟» یه دفعه انگار که یاد اون دوران افتاده باشه آهی کشید و گفت «آره من یه دورهای اون جا بودم.»
#واقعی #انزلی #شاهین_نجفی
(۱ از ۲)
این چنین هوا پس است و هر که سوی خویش داره، دم نزن سکوت کن که گفتن تو نیش داره...
....
ولی تو خر نمیشوی ولی تو کر نمیشوی!
تو نبض و حلق خلق هر ترانهای، که بر باد، بر دار، میشود...