وقتی کالایی را که دیگر به آن نیاز ندارم برای فروش روی #دیوار میگذارم، معمولاً پیام میدهند که من دختر دمِبخت هستم و دارم جهیزیهام را جور میکنم.
بعد هم قیمتی حتی کمتر از نصف قیمتی که گذاشتم پیشنهاد میدهند.
دلم میسوزد و با اینکه بدم نمیآید پول آن کالا را به زخمی در زندگیام بزنم تصمیم میگیرم قبول کنم، اما بعد با خودم میگویم اگر دروغ گفته باشد چی؟ اگر این حقهای برای زیر قیمت خریدن باشد چی؟
مردد میشوم و در حالی که عذاب وجدان هم دارم، پیشنهادش را رد میکنم... .
فیستول پاره شد و صندلی رانندهٔ آژانس پر از خون شده بود.
بعداً که فارغ شدیم، زنگ زدیم و اجازه خواستیم که هزینهٔ کارواش را حساب کنیم.
گفت خودش با دست شسته است.
میتوانست دروغ بگوید و پولش را بگیرد، اما نگفت.
#صداقت و #مناعت طبعش نباید بیاجر میماند؛ بنابراین بیآنکه حرفی بزنیم، سه برابر کرایهٔ آژانس را به کارتش ریختیم.