و نپرسیم کجاییم،
بو کنیم اطلسی تازهٔ بیمارستان را.
و نپرسیم که فوارهٔ اقبال کجاست؟
و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است.
و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی، چه شبی داشتهاند.
پشت سر نیست فضایی زنده،
پشت سر مرغ نمیخواند.
پشت سر باد نمیآید.
پشت سر پنجرهٔ سبز صنوبر بسته است.
پشت سر روی همه فرفرهها خاک نشسته است.
پشت سر خستگی تاریخ است.
پشت سر خاطرهٔ موج به ساحل صدف سرد سکون میریزد.
#شعر #سهراب_سپهری #صدای_پای_آب