موقع خواب شد، گفت برام قصه بگو، «قصهٔ پروانه!» من اطلاعی از چنین قصهای نداشتم ولی گفتم چشم: «یکی بود یکی نبود، یه روز یه پروانه کوچولو با مامانش توی یه باغ پر از گل پرواز میکردند...»
- نه! گل نداره!
عه جدی؟ آب دهنم رو قورت دادم: «پروانه کوچولو با مامانش تو باغی که توش هیچ گلی نداشت پرواز میکردند...»
- نه، پروانه نیست!
- عه، کجاست پس؟ پس قصهٔ کی رو بگم؟
- پروانه خسته بود رفت لالا کنه!
- آها! یه روز پروانه میخواست لالا کنه و مامانش میخواست براش #قصه بگه. مامانش پرسید چه قصهای برات بگم؟
رمان خواهرخوانده ی دکتر من :
https://archiveofourown.org/works/28981545?view_full_work=true
https://archiveofourown.org/works/28981545/chapters/71122257
#رمان #داستان #قصه
#سیکسیدورو
#دکتربازی #بچه_بازی #سکسی #شهوانی #تجاوز_گروهی
#رمان #سیکسیدورو #شهوانی #تجاوز_گروهی #داستان #قصه #دکتربازی #بچه_بازی #سکسی