داشتم پیاده میرفتم که جلویم را گرفت و گفت:
«کارت ندارم. برایم نوشابهٔ خانواده میخری؟»
قبلاً برای چیزهای مهمتری دست نیاز دراز میکردند... .
باورتان میشود که این نوارچسب را فقط ۶٫۰۰۰ تومان خریدهام؟
صاحب این لوازمالتحریری اجناس خرید قدیمش را بهقیمت خرید جدید نمیفروشد!
در این وانفسای اقتصادی کاسبهایی مثل او فرشتهاند.
فیستول پاره شد و صندلی رانندهٔ آژانس پر از خون شده بود.
بعداً که فارغ شدیم، زنگ زدیم و اجازه خواستیم که هزینهٔ کارواش را حساب کنیم.
گفت خودش با دست شسته است.
میتوانست دروغ بگوید و پولش را بگیرد، اما نگفت.
#صداقت و #مناعت طبعش نباید بیاجر میماند؛ بنابراین بیآنکه حرفی بزنیم، سه برابر کرایهٔ آژانس را به کارتش ریختیم.
زنگ زدم کترینگ که دو تا قیمه سفارش بدهم.
پرسید ساده باشند یا مخصوص؟
خیال میکردم «مخصوص» یعنی لپه و سیبزمینیِ بیشتر، پس مخصوص را انتخاب کردم.
بعد اضافه کردم که قیمهها بدون گوشت باشند! (پدرم نمیتواند گوشت را بجود)
مسئول پذیرش وقتی متوجه شد که نمیدانم «مخصوص» یعنی گوشتِ بیشتر، پیشنهاد کرد «ساده» را انتخاب کنم که ارزانتر باشد!
میتوانست از بیاطلاعیام سوءاستفاده کند و با همان قیمت «مخصوص» با من حساب کند، اما نکرد!
در این روزهای سیاه، انسان با همین محبتهای کوچک است که زنده است.
زیپ کاپشنم خراب شده بود.
پیش هر تعمیرکاری بردم گفت درست نمیشود و باید کل زیپ عوض شود.
دستمزد تعویضش هم ۶۰٬۰۰۰۰ تومان میشد. هزینهٔ خود زیپ هم که جدا.
در حالی که فکر میکردم چارهای ندارم، رفتم خرازی محلهٔمان تا زیپ را بخرم.
با اینکه زیپ را داشت و میتوانست بفروشد، راضی نشد کلی هزینه کنم.
ماشینزیپ را عوض کرد و سرِ زیپ را هم با نخسوزن برایم دوخت!
باور میکنید فقط ۶٬۰۰۰ تومان گرفت؟
کاسبهای #شریف هنوز هم پیدا میشوند.
قیمت چیپس خورشتی ۲۹٬۵۰۰ بود، ولی میخواست ۳۰٬۰۰۰ تومان بفروشد!
اعتراض که کردم بهانه آورد که پانصدی ندارم!
گفتم وقتی کارت میکشم، دیگر چه اهمیتی دارد که پول خرد نداشته باشید.
چون بهانهٔ دیگری نداشت گفت حالا پانصد تومان خیلی پول است که من بخواهم ندهم؟!
دیگر بحث نکردم.
اغلب اوقات همینطور است. فروشنده وانمود میکند باقی پول برایش مهم نیست تا خریدار احساس حقارت و گدامنشی کند و از خیر پولش بگذرد.